آغاز زندگی جدید

ماجراهای وحید و سحر

آغاز زندگی جدید

ماجراهای وحید و سحر

برای سحرم

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۵۸ ب.ظ

 

بعضی ها؛ مثل سحر شبیه یک انجیر رسیده می مانند

که یکهو؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات

آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد... چگونه شد

اصلا خودت را می زنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری

بعضی ها؛ مثل سحر شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت،

نفس می کشی... آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛

 در ریه هایت ذخیره کنی

بعضی ها؛ مثل سحر شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت

جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه می کنی

بعضی ها؛مثل سحر...

اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم!؟

بعضی ها؛ مثل سحر آرامش مطلقند؛ لبخندشان... تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان

اصلِ کار، تپش قلبشان... انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق می کند

و آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان

می ترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت

بعضی ها؛ مثل سحر بودنشان... همین ساده بودنشان... همین نفس کشیدنشان؛

یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان

و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را...

۹۶/۰۲/۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰
vahid vahid

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی