آغاز زندگی جدید

ماجراهای وحید و سحر

آغاز زندگی جدید

ماجراهای وحید و سحر

خوب که باشی نیازی به اثبات خوبیت نداری.....چون خوبی رو میشه حتی با نگاه کردن 

به یک خوب حس کرد.....خوب بودن زوری نیست برای خوب بودن اول باید اصیل باشی

یعنی تو وجودت اصالت داشته باشی......اصالت نه به سواده نه به به پوله و نه به موقعیت

اچتماعی اصالت میراثه خانواد ه ی آدمها به اونهاست.....و معنی این اینه که اونچیزی

از انسان بودن که از بچگی کنار خانوادت یاد گرفتی.....اصالت یعنی مهربونی و درک

متقابل .....و افسوس که این روزها چقدر کم شدن آدمهای اصیل........ولی خیلی خوشحالم

که توی این وانفسای خوبی و اصالت واونم زمانیکه دیگه هیچ امیدی به آدمهای این دوره و زمونه

نداشتم سحرم اومد.......یه انسان خوب و اصیل و ناب.....و با اومدنش حتی توی این مدت کوتاه

تاثیرش رو گذاشت......سحرم تو خوبی و من به وجودت و به خوبیت ایمان دارم......امیدوارم

تو هم هر چه زودتر به این ایمان برسی....که خیلی لذت بخشه.....

vahid vahid
۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

خدای خوبم 

اول مثل همیشه میگم به داده و نداده ات شکر که دادنت نعمته و ندادنت هم حکمت

خوب میدونم که خوب میدونستی که دیگه تحمل این تنهایی کشنده رو ندارم

این رو هم میدونم که به همه ی حرفام گوش میدی همیشه......و خوب میدونستی

که من آدمی هستم که نمی تونم برای اینکه تنهاییم رو پر کنم عین اکثر آدما دوره

بیوفتم و محبت و عشق رو لابلای آدما جستجو کنم.......خوب میدونستی که تنها

جایی که وقت میگذرونم همین فضای مجازی و بس و با اینکه سلبقه خوبی ندارن

آدما توی این فضای مجازی سحر رو توی همین فضا روبروم گذاشتی.......

سحری که با همه ی آدما فرق داره......سحری که واسه این دنیا نیست و از

اون بالاها و پیش خودت برام هدیه فرستادیش.....خواستم بگم که همه ی اینا رو

حوب میدونم و ازت ممنونم .....قدر این هدیه ی الهی رو خوب خواهم دونست

vahid vahid
۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام خدا جون

اینبار میخوام برای تو بنویسم میدونم که میخونیش

حتی قبل از اینکه من بنویسمش....خدایااا میدونی

یکی از سخت ترین چیزهایی که توی دنیا وجود داره

چیه اینه که آدم با چشم خودش شاهد درد کشیدن یا

بیمار بودن و در کل ناراحتیه عزیزانش باشه...

خدا جون تو که هیچوقت دست رد به سینه ی من

نزدی تو که میدونی تقریبا همه ی اونچیزی که ازت

خواستم همیشه برای خودم نبوده......اینبار ازت میخوام

این یه کار رو برای خودم بکنی......خدایا اول ازت 

میخوام هیچکس تو دنیا شاهد درد و عذاب کشیدن عزیزانش

نباشه و بهتره که ازت بخوام خودت همه ی بیمارها رو

شفا بدی بعدشم بخاطر من و بخاطر خوبی و پاکی سحرم

این دردی که توی وجودش هست رو هر چی زودتر شفا

بدی.....میدونم که به خواستم عمل میکنی خدا جوون 

همونطوریکه همیشه کردی...ازت ممنونم با تمام وجودم

هر چقدر هم بنده خوبی باشم نمیتونم حقتو بجا بیارم.....

خدایا از همین الان تا ابد سحرم رو به تو میسپارم که بهترین

محافظ و بهترین نگهداری......خیلی مخلصتم خداااااااااا

vahid vahid
۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
ین روزا همه چیز توزندگیم عوض شده....رنگ گرفته..

لذت بخش شده......منی که مدتها بود هیچ چیز خوشحالم نمیکرد

این روزا از عادی ترین کارهای زندگی لذت میبرم...خیلی عجیبه

از خوابیدن....بیدار شدن.....زندگی کردن.....از همه چیز دارم

لذت میبرم......باید کور و کر و دیوانه باشم اگه علت این اتفاق

به این بزرگی رو ندونم و نفهمم........دلیل این همه خوبی وجود

نازنینه سحره........کسی که با یادش میخوابم و با یادش بیدار میشم...

اصلا میخوابم که بعد از بیدار شدن به اولین چیزی که فکر میکنم

بعد بیداری سحر باشه.......با سحر زندگی میکنم........اینکه زیاد

باهاش حرف نمیزنم و صداش رو نمیشنوم اذیتم نمیکنه......چون سحر

از صبح که پا میشم با منه و هر جا میرم باهام میاد و شب هم با من

بر میگرده.......خدااااا کنه همه ی اینا.....سحر و حضورش و دوست

داشتنش فقط و فقط یه خواب شیرین نباشه..........اگرم باشه ازت میخوام

خدایا که هیچوقت از این خواب پا نشم............

vahid vahid
۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

من حسودم جانم!

حسادتِ من با تو زمین تا آسمان فرق دارد؛

حسادتِ تو بغض میشود

حسادتِ تو جمع میشود در قطره اشکى و

آرام آرام سُر میخورد روى گونه هایت...

با پشت دستهاى مردانه ام پاکشان میکنم و

تا آخرِ عمر ضمانت میکنم که غریبه اى

سببِ خیس شدنِ چشمانت نشود!

من اما همه چیز را میریزم توی دلم

شب ها که به خواب میروى،

مى آیم کنارِ پنجره و تمامِ حسادت هاى مردانه ام را دود میکنم!

میدانى؟

من به تمامِ آدمهایى که تو ناخواسته دوستشان دارى حسودم؛

به شاعرى که با شعرهایش ذوق میکنى...

به خواننده اى که ترانه هایش روى لبهایت رژه میرود...

به بازیگرى که قند در دلت آب میکند...

کنارِ تو از تمامِ اینها لذت میبرم اما در خلوتم

روزى هزاران بار نفرینشان میکنم!

خاصیتِ مرد بودن همین است جانم؛

مردها حسادتشان را بروز نمیدهند،

جمع میکنند

و

جمع میکنند

و شبها در خلوتشان

بدونِ آنکه بویى ببرى

دود میکنند!


vahid vahid
۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

بعضی ها؛ مثل سحر شبیه یک انجیر رسیده می مانند

که یکهو؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات

آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد... چگونه شد

اصلا خودت را می زنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری

بعضی ها؛ مثل سحر شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت،

نفس می کشی... آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛

 در ریه هایت ذخیره کنی

بعضی ها؛ مثل سحر شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت

جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه می کنی

بعضی ها؛مثل سحر...

اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم!؟

بعضی ها؛ مثل سحر آرامش مطلقند؛ لبخندشان... تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان

اصلِ کار، تپش قلبشان... انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق می کند

و آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان

می ترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت

بعضی ها؛ مثل سحر بودنشان... همین ساده بودنشان... همین نفس کشیدنشان؛

یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان

و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را...

vahid vahid
۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امروز یکشنبه هستش ۳ اردیبهشت ماه ۹۶ از جمعه که اومدم جنوب

 

دو بار تلفنی با سحرم صحبت کردم و کلی هم توی تلگرام با هم حرف زدیم

 

هر چی بیشتر میگذره احساسی که توی قلبم به سحر دارم قوی تر و قوی تر

 

میشه.....همش جلوی چشممه....انگار که دارم با سحر زندگی میکنم....حس

 

قشنگیه ......فکر کردن به سحر حالمو خوب میکنه.......امروز ناخودآگاه

 

وقتی توی جلسه بودم به سحر و حرفهایی که زده بودیم فکر میکردم و لبخند

 

میزدم همکاری که روبروم نشسته بود با اشاره ازم پرسید که چیه با اشاره

 

جوابشو دادم که هیچی.....بعد از جلسه همون همکارم بهم گفت انگار خیلی

 

خوشحالی هاا.....گفتم چرااااا؟گفت داشتی واسه خودت میخندیدی.....جوابش

 

رو با یه لبخند دادم......رفتم سمت دفتر کارم.........صبحی قبل از رفتن به

 

جلسه یه پی ام داده بودم به سحرم گوشیم رو برداشتم ببینم عزیزم

 

بیدار شده که جوابمو بده که دیدم باز اومدن یکی به این منطقه

 

باعث شده همه چیز قطع بشه.....حالم گرفته شد....گفتم خدا کنه

 

سحر هنوز خواب باشه و جوابمو نداده باشه....اونوقت ممکنه

 

پی ام داده باشه و جوابی نگرفته باشه و ناراحت بشه عزیزم......

 

تا ظهر همه چیز قطع بود ظهر تونستم با عزیز دلم تلفنی صحبت کنم

 

و صدای قشنگش رو بشنوم.........واقعا حضورش .....صداش....

 

نوشته هاش توی فضای مجازی و حتی شکلک هایی که برام میفرسته

 

حالمو خوب و میزون میکنه.........بازم میگم خدایاااااا شکرت......

vahid vahid
۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

روز پنج شنبه اول اردیبهشت 1396


از دو سه روز قبل توی فضای مجازی با سحرم آشنا شدم......

تا رسید به پنج شنبه که قرار بود فرداش برم جنوب
بدجوری دلم میخواست قبل از رفتن برای یه تایم کوتاه هم

 که شده سحر رو ببینم.......حس خیلی خوبی بهش داشتم

از اون حسهای نابی که به آدم انرژی میده ......

به خاطر تجربیات تلخ گذشته اینبار دست به دامن خدا شدم
گفتم خدا جووون قربونت برم اگه این حسی که به سحر دارم

واقعیه و سحر و من میتونیم با همدیگه خوشحال باشیم
خودت یه کاری کن که امروز فبل از رفتن یه بار ببینمش......

خدا جون نخواه که اگه اینطوری نیست نه من نه سحر 
الکی اذیت نشیم این وسط......اینو گفتم و شروع کردم به

 ساختن استیکری که شب گذشتش قولش رو به سحر داده بودم
و وقتی تموم شد براش فرستادم و یه مقداری با هم صحبت کردیم....

با اینکه زیاد امیدوار نبودم یهویی همه چیز فراهم شد
و اوکی شد که ببینیم همدیگرو عصر پنج شنبه......

فقط میتونم بگم واییییییی از قدرت خدااااااا که اگه بخواد چیزی بشه 
میشه و اگه نخواد هم به هیچ وجه نمیشه........

ساعتها تا عصر به کندی گذشتند و بالاخره من و سحر دیدیم همدیگرو
..........
واقعا راست میگن که مهم ترین حرفها رو اصلا نمیشه گفت و باید این

 حرفها رو با نگاه رد و بدل کرد.......توی اون فرصت
کوتاه که سحر رو برسونم نزذیکای خونشون .....حرف زدیم....

از همه چیز و همه جا......اما این حرفها هیچ کدوم به حرفهایی
که نگاهامون با هم زد ربطی نداشت........

خلاصه که توی راه برگشت همش سحر جلوی چشمام بود

 و هر وفت میخواستم که تصویر
قشنگش برام واقعی تر بشه یه نفس عمیق با تمام وجود میکشیدم

 این باعث میشد بوی خوب عطری که از سحرم تو ماشین مونده بود 
رو بیشتر حس کنم و تصویرش جلوی چشمام واضح تر بشه

.........وای که قشنگ تر از اون حس توی اون لحظه نداریم
خدایااااااااااا فقط میتونم بگم شکرت که بالاخره من رو هم دیدی

 و پاداش صبر و حوصله و کج نشدن مسیرم حتی توی سخت ترین 
لحظه ها رو بهم دادی

vahid vahid
۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰ نظر