آغاز زندگی جدید

ماجراهای وحید و سحر

آغاز زندگی جدید

ماجراهای وحید و سحر

هیچ وقت نمیدونستم میتونم کسی رو اونقدر دوست داشته باشم که ندیدنش

و دلتنگی براش بتونه این همه روی اعمال و رفتارم تاثیر بزاره.....

حسابی قاطی کردم.....منی که به زعم خودم اسطوره صبوری بودم 

تحمل ندارم دیگه.....امیدوارم هر چی که هست آخر و عاقبت خوبی 

داشته باشه.....الهی آمین

vahid vahid
۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۶:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱ نظر

هیچوقت تو زندگیم ندیدم یه چیزی دقیقا و صد در صد اونجوری که

آدم میخواد در بیاد.....واقعا هیچ چیز.......

اما یه چیزی داریم به اسم معجزه......و این معجزه برای من اتفاق

افتاده.....هر چی دقیقتر و بهتر به سحر نگاه میکنم اطمینانم بیشتر

میشه که این فرشته ی مهربون دقیقا و صد در صد همونیه که همیشه

توی رویاهام داشتم.....امیدوارم بتونم لایق این معجزه ی بزرگ یعنی

سحر خودم باشم........

vahid vahid
۲۸ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰ نظر

هر روز وقتی چشمم رو باز می کنم اولین تصویری

که میاد جلوی چشمم تصویره سحرم هستش.......

هر روز بیشتر و بیشتر سحر در من ذوب میشه و 

در من حل میشه .........تک تک سلولهای بدنم

با سحر آمیخته میشه و دوووست دارم این آمیخته 

شدن رو....

vahid vahid
۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰ نظر

از بچگی عین همه عاشق عصرای پنج شنبه بودم.....حسش رو دوست داشتم.....

درسته که اکثرا دوست دارند این روز رو اما همیشه دوست داشتن من ویژه بود

خودم هم علتش رو نمیدونستم ....اما این روزا دارم متوجه میشم......اولین باری

که سحرم رو دیدم پنج شنبه بود بیشتر دیدارهامون هم پنچ شنبه بوده و پنج شنبه

۲۵ خرداد ۹۶ اولین روزیه که عشقمو در آغوشم گرفتم.....اونقدر توی بغلم خوب

جا شد و فیت بود که انگار دو تکه کنار هم یک پازل بخوبی کنار هم قرار گرفتند

و این اون لحظه ایی بود که برای اولین بار دلم خواست دنیا متوقف بشه......

vahid vahid
۲۶ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰ نظر
میدونی عزیزم
انگیزم از نوشتن اینجا فقط توئی.....آخه همه ی اینا حرفهای دل منه
دلی که ماله من که نه......چون کامل ماله توئه........خیلی دوست
دارم بیای و همه رو بخونی .....ولی اگه اینکارو نکنی هم ایرادی
نداره جون من بازم میامو مینویسم......باید بنویسم.....چون اینقدر 
حرف دارم برات که اگه ننویسم منفجر میشم.....
vahid vahid
۲۶ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰ نظر

امروز عشقم یه چیزی تعریف کرد برام که بهم ریختم.....دلیلش رو میدونم.....

آهای آقایون......خانوما.....شما رو به هرچی می پرستین اسم هر حسی رو نذارین

عشق .....نذارین دوست داشتن.......چراا تا وقتی که هنوز معنی واقعی عشق و 

دوست داشتن رو نمیدونید تا یه چیزی میشه فکر میکنید عاشقید و این رو با 

آب و تاب واسه طرفتون تعریف و توصیف میکنید بیچاره اونم باور میکنه و دو

روز دیگه که همه چیز از سرتون پرید بیخیال ارتباط مثلا عاشقونتون میشید و

یه قربانی دیگه می سازید از عشق الکی......نکنید .....والا به خدا دارید گند

می زنید به هر چی اسم عشق و دوست داشتنه ....دارید باور آدما رو به لجن می کشید

همین میشه که تا اسم عشق میاد این روزا اولین چیزی که نصیبتون میشه یه پوزخنده 

نکنید....تیشه به ریشه خودتون و زندگی و عشق و دوست داشتن واقعی نزنید.....

vahid vahid
۱۹ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰ نظر

نزدیکای افطاره سیزدهمین روز ماه رمضونه .....خدایا ازت میخوام

دردها و بیماریهای همه مریضا رو شفا بدی .....خدایا ازت میخوام 

اگه دردی هم میدی به کسی بهش نشون بدی که چرا اون درد رو بهش

دادی و حتی دردای اونا رو هم خوب کنی....حداقل اگه نمیخوای اینکارو

بکنی دردای آدمایی که دلشون دریاییه و وجودشون از آب همه ی چشمه ها

صاف تر و زلا ل تره رو شفا بده و اگه میخوای امتحانشون کنی بخاطر 

پاکی و صاف بودنشون از یه راه آسون تر امتحانشون کن......خدایا همه ی 

این مقدمه چینی ها رو کردم که برسم به اصل مطلب که خودت بهتر از هر

کسی میدونی چیه.......آره خدا جون ازت میخوام درد سحرم رو خوب کنی

برای همیشه ی همیشه دلم نمیخواد هیچوقت ببینم درد میکشه.....انصاف 

نیست به اسم خودت قسم.....ببینم چیکار میکنی خدای خوبم...........

vahid vahid
۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰ نظر


با بعضی ها حال آدم یک جوری میشود؛ یک جور خوب ؛ 

شبیه خوردن آب یخ وسط گرمای تابستان

 شبیه خوردن گوجه سبز با نمک

 آدم خیالش یک جور خاص راحت است، 

از اینکه خوبیشان هیچ وقت ته نشین نمیشود . 

این جور آدم ها شبیه فرش رنگ به رنگ نمی شوند، 

شبیه باران می مانند؛ 

همین قدر لطیف ،

همین قدر آرام ،

 همانقدر دلنشین ...

درست مثل سحر....

vahid vahid
۱۶ خرداد ۹۶ ، ۰۷:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰ نظر

تمام لذتها و شیرینی های مسیر زندگی تو آینده رو با هم شریک......ولی بزار تمام

سختیها و مشکلات رو خودم تنهای تنها حل کنم ....من یه قدم جلوتر میرم مسیر رو

صاف و هموار میکنم و بر میگردم تا با هم بریم جلو.......اصلا برام سخت نیست

خیلی هم لذت بخشه.......اونم در یک صورت.......اونی که بدونم تو هم منو اونجوری

که من تو رو دوست دارم دوست داری .....اینو که بدونم در واقع اینو میدونم که اونقدر

دوستم داری که هیچوقت جا نمیزنی و پشتم رو خالی نمیکنی و با دونستن این قدرتی

میگیرم که هیچ وقت و هیچ جا هییچ مشکلی جلودارمون نخواهد بود.......یعنی میشه؟

vahid vahid
۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰ نظر

امروز ۴۷ روز از اولین پیامی که به سحرم دادم میگذره و دقیقا ۴۳ روز از روزی که 

اولین بار سحرم رو دیدم.....باور نمیکنم این زمان رو ......انگار که ۴۷ سال هم بیشتره

که سحر رو میشناسم.......یعنی انگار اونقدراین زمان زیاد بوده که من تونستم به درستی

تمام روحیات و اخلاقیات سحرم رو بشناسم و الان مثل دو تا چشمام بهش ایمان و اعتماد دارم

اصلا راستش به نظر من شناخت انسانها نیازی به زمان طولانی نداره و انسانیت رو میشه

توی همون برخورد اول در یک نفر دید اگه وجود داشته باشه البته.....و من چقدر خوشبختم

که میون این همه انسان و انسان نما یه فرشته آسمونی نصیبم شده.......

vahid vahid
۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰ نظر