امروز جمعه ۱۲ خرداده.....امروز پرواز داشتم به محل کار.....دلم اما برای همیشه
مقیم و ساکن یه جای خیلی خوب و قشنگ شده که هیچوقت از اونجا تکون نمیخوره...
از وقتی ساکن دل سحر شدم و اون عزیز مهربونم ساکن دل من دنیا برام به کل عوض
شده ....همیشه از رفتن بدم میومده الانم میاد ولی فرقی که با قبل داره اینه که میدونم
فاصله ها ی حتی خیلی بیشتر از اینم دیگه نمیتونه دل ما رو از هم جدا کنه ......
یه زندگی جدید و شیرین و عجیب رو دارم تجربه می کنم با اینکه دارم جسما از سحرم
دور میشم اما دلم اینجاست و سحر هم با منه همه جا......دارم ثانیه به ثانیه روزها و شبهام
رو باهاش زندگی میکنم ......این فقط یه فکر و یه خیاله عاشقانه نیست سحر عینا همه جا
با منه کنار دستمه باهام راه میاد و حرفهامو میشنوه و برام حرف میزنه.....دیگه تقریبا
به این باور رسیدم که هیچ کدوم از اینا خواب نیست و همش واقعیت داره......ازت ممنونم
خدا و ازت ممنونم سحرم که من رو دوباره به زندگی برگردوندید..........