آغاز زندگی جدید

ماجراهای وحید و سحر

آغاز زندگی جدید

ماجراهای وحید و سحر

۲۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

سحرم


تمـامت را


یکجــا باهم میخـواهم


بـه رویـــم نیاور


زیـاده خواهـــی ام را

vahid vahid
۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

میگن این خاصیت آدماست که حتی اگه به بزرگترین آرزوشون هم برسن بعد یه مدت براشون

عادی و قدیمی میشه......منم قبول دارم اینو اما هیچی توی این دنیا صد در صد نیست و این 

مساله هم یه استثنا داره .....من میگم اگه اون آدمی که باید باشی ....باشی -و این رو فقط خودت و

خدا میتونین بفهمین- یه روزی یه جایی شاید در اوج ناباوری یک کسی میاد تو زندگیت که نه تنها هیچوقت

قدیمی و عادی نمیشه بلکه هر روز برات جدیدتر و دلچسب تر میشه.....و این حس فقط و فقط در مورد

یک نفر میتونه برات اتفاق بیوفته ......اونوقته که اگه لیاقتش رو داشته باشی با حضور اون فرد تو زندگیت

زندگیت برات به یک منبع تموم نشدنی خوشی و لذت تبدیل میشه.......وهمه اینا اتفاقاتیه که اخیرا برای من

رخ داده.......سحر اومده و شب تاریک زندگیم رو روشن کرده.....یه روشناییه ابدی و تموم نشدنی......

خدایا ازت ممنونم که من رو لایق رسیدن به همچین موقعیتی تو زندگیم کردی....قدرشو میدونم و خواهم دونست.

vahid vahid
۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همیشه تو زندگیم از اینکه معمولی باشم بدم میومده.......تو کارهام هم همینطوری بودم.یعنی یا کاری رو

نمیکردم یا اگه میکردم همیشه تمام تلاشم رو میکردم که بهترین شکل انجامش بدم....توی تمام سالهایی

که درس خوندم هم از اول ابتدایی تا دانشگاه هیچوقت هز این دسته از بچه هایی که معمولی هستند و ختی

معلم ها و استاد ها هم نمیشناسنشون نبودم......معمولا توی سالهای تحصیل بچه ها از نظر معلم و استاد

به چهار دسته تقسیم میشن ....تنبل و زرنگ و شلوغ و آروم.....که معمولا گروه زرنگ اکثرا آروم

هستند و گروه تنبل هم بچه های شر و شیطون......اما من همیشه فرق داشتم اصلا دوست نداشتم شبیه

کسی باشم و کسی شبیه من باشه.....من جز بچه های زرنگ و شلوغ وشیطون بودم و چون مثل من زیاد

نبود همیشه چهره ی شناخته شده ایی بودم.....همیشه در قبول کردن کاری یا دادن قولی سخت می گرفتم

اما وقتی یه کاری رو قبول میکردم یا قولی رو میدادم تا تهش میرفتم و تمام تلاشم رو میکردم که همه چیز 

به بهترین شکل انجام بشه....میخوام بدونی عشقم اگه بهت میگم اومدم که بمونم هم اومدنم واقعا اومدنه هم

موندنم واقعا موندنه......تنها چیزی که میتونه مانع این اومدن و این موندن بشه اینه که خودت نخوای عزیزم


vahid vahid
۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آی دخترررررررررره.......آره با خودتتتتتمممم........شما که زیباییهات ته نداره......

آررررره با خود توام ......کجا رو نگا میکنی؟.........خودت رو میگم.......شما که 

پاکی و سادگیه دل مهربونت رو هیچ چشمه ایی نداره........شما که چشمه ی وجودت

قلب منو تو خودش حل کرده..........خود تو ..... که جواب تموم سردرگمی های من آشفته شدی....

شما که وجودت شد مرهم تمام زخمهای عمیقم.........آررررره با توام.......خود تو.......

تویی که صدات برام شده دلنوازترین گوشنوازه دنیاااااااااا............با تویی که یادت اونقدر برام

بزرگ و عزیزه که با بودنت دیگه به چیزی غیر تو نمیتونم فکر کنم...........آررررررره

با توام ....با خود خودت....با تو ......سحرم.........زندگیم .....با خودتم...........

باش تا باشم.........

vahid vahid
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

خدا خودش آخر و عاقبتمون رو به خیر کنه.......هر چند که اصلا نگران 

نیستم......چون میدونم و ایمان دارم دارم که آخر و عاقبت همچین دوست داشتنی

که هدیه ی خداست به ما فقط روشنایی و خوبی و آرامشه و بس......خدایا 

میخوام بدونی که من به بزرگی و مهربونی و تواناییت واقفم.....میدونم میتونی

کارهایی بکنی که حتی توی خواب هم نمیشه تصورش کرد......مثل هدیه دادن

سحر بهم درست موقعی که کم آورده بودم......اونقدر با دادن سحر بهم لطف 

کردی که روم نمیشه چیزه دیگه ایی ازت بخوام تا آخر دنیا....ولی خودت میدونی

هممون بنده ایم و همواره محتاج یاری و کمکت .....فقط ازت میخوام حالا که این

هدیه ی بزرگ رو بهم دادی بهم توانایی این رو هم بدی که بتونم آرامش و خوشی

و خوشحالی رو برای همیشه تا ته دنیا به سحرم هدیه بدم......ممنونم ازت خدای خوبم

vahid vahid
۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوست داشتن یعنی این......یعنی اینکه حرف دل طرفت رو بدون اینکه به زبون

بیاره بشنوی خواسته هاش رو بدون اینکه ازت بخواد انجام بدی......هر روز 

دلتنگ شنیدن صدای سحرم هستم .....اما چند بار ی شده که واقعا دلم لک زده واسه

شنیدن صداش.....درست توی همین موقع ها بوده که یهویی تلفنم زنگ خورده

وقتی نگاه کردم دیدم سحره....دقیقا هم این تماسها در غیر منتظره ترین زمانی

بوده که اصلا فکرش رو هم نمیکردم.....یا مهمون بودن یا مهمون داشتن 

جل الخالق........وقتی یکی اونی هست که باید باشه چقدر قشنگ با علائم و نشونه هاش

خودت رو بهت نشون میده.کاش یکی بیاد یه سیلی محکم بزنه توی گوشم تا مطمئن بشم

که خواب نیستم....خدایا خودت میدونی که دیگه تحمل هیچ سرابی رو تو زندگیم ندارم

نکنه........نه نه نه این سحر منه واقعیه واقعیه حضورش وجودش قلب پاک و مهربونش

همشون واقعین و سراب نیستن.......حتی اگه سراب هم باشه حاضرم آگاهانه و با کمال

میل آخرین رمق و توانم رو براش استفاده کنم....چون اگه سراب هم باشه شیرین ترین و

لذت بخش ترین سراب دنیاست......که ارزش تجربه کردن رو داره حتی اگه این تجربه

به قیمت جونم تموم بشه......

vahid vahid
۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

گفتم : چرا ساکتی؟ یه چیزی بگو.

گفت : با بعضی از آدما میشه ساعت ها حرف زد، بدون اینکه لازم باشه لباتو وا کنی.

با نگاه کردن بهشون، با زل زدن توو چشاشون همه ی حرفاتو میزنی و اونم میشنوه.

تو هم همینجور حرفای اونو میشنوی!

گفتم : ولی تو خیلی کم با من صحبت میکنی!

گفت : من با اونایی که حرفی باهاشون ندارم، صحبت میکنم

و با اونایی که خیلی حرف دارم براشون، فقط نگاهشون میکنم..


vahid vahid
۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آخرین باری که سحرم رو دیدم روبروم نشسته بود و فکر میکرد....یهویی ازش پرسیدم

زود بگو همین الان به چی فکر می کردی......با یه لبخند زیبا بهم گفت.....بعدا میگم

گفتم بعدا یعنی کی ؟ گفت شب بهت میگم.......قربونش برم فکر میکرد تا شب من یادم

میره و میتونه از جواب دادن به این سوال من نجات پیدا کنه....بهش گفتم :سحر من یادم 

نمیره ها......و در جوابم یه لبخند زیبای دیگه تحویل گرفتم........

شب که شد به سحرم گفتم :حالا دیگه شب شده بگو به چی فکر میکردی؟هر چند که

اون لحظه روبروم نبود اما لبخندی که به چهرش اومد رو به وضوح دیدم......

گفت:خیلی بد جنسی.....یادت نرفته.......گفتم:من که بعت گفته بودم یادم نمیره....

یه ذره مکث کرد و این جمله رو برام فرستاد: مگه میشه این همه خوبی تو یه نفر باشه؟

مگه هست همچین آدمی؟من که ندیدم........در جوابش گفتم :برو یه آیینه پیدا کن توش

رو نگاه کن همچین آدمی رو که میگی حتما اونجا میبینی..........

سحر اینها رو گفت و نمی دونست که این سوال دقیقا همون سوالیه که در مورد خودش

چند وقته ذهن من رو مشغول خودش کرده......سوالی که به جوابش رسیدم......بله

میشه هستند آدمهایی که کلکسیونی از انسانیت و معرفت و خوبی هستن و نمونه بارزش

خود سحرمه ........سحر من..........سحر خودم.........


vahid vahid
۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آهای بذار بپوشمت مثل لباس مهمونی
تور سپیدی دست باد یا مثل رخت زندونی

انگشتای کشیده‌تو کش بده تا آخر من 
بوسه داغمو بگیر، تا که نیفته از دهن

شراب صدساله من وقتشه که بنوشمت 
وقتشه عریان‌تر بشم بپوشمت، بپوشمت

شراب صدساله من وقتشه که بنوشمت 
وقتشه عریان‌تر شم بپوشمت، بپوشمت

مزمزه کن زمزمه‌مو خانوم
یک سره کن هر تکه م رو خانوم
بزن بزن زخمه بزن خانوم
ای مرهم زخمای من خانوم
گیتار دل
ساز ِ خوشگل خانوم
ای همه ام ای زن زن خانوم
در بسترم ستاره شو خانوم 
از هر خوشی فواره شو خانوم

شراب صدساله من وقتشه که بنوشمت 
وقتشه عریان‌تر بشم بپوشمت، بپوشمت

آهای بذار بپوشمت مثل لباس مهمونی
تور سپیدی دست باد یا مثل رخت زندونی

انگشتای کشیده‌تو کش بده تا آخر من 
بوسه داغمو بگیر، تا که نیفته از دهن

شراب صدساله من وقتشه که بنوشمت 
وقتشه عریان‌تر بشم بپوشمت، بپوشمت

مزمزه‌کن زمزمه‌م رو خانوم
یک سره کن هر تکه‌مو خانوم

بزن بزن زخمه بزن خانوم
ای مرهم زخمای من، خانوم

بی‌تو دل ساده خوشگل خانوم
ای همه هم، ای زنِ زن خانوم

در بسترم ستاره شو خانوم
از هر خوشی فواره شو خانوم

شراب صدساله من وقتشه که بنوشمت 
وقتشه عریان‌تر بشم بپوشمت، بپوشمت

vahid vahid
۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۶

چه روزی بود امروز ........فردا قراره برم سر کار....از ساعت ۳ با سحرم بودم

هنوزم نمیدونم چرا وقتی سحر کنارم میشینه اصلا نمیفهمم کی از جنوب رسیدم به شمال

یا از شرق رسیدم به غرب.....به هر حال امروز اولین روزی بود که کنار سحرم

راه رفتم.....وقتی دستای خوشگل و ظریفش تو دستام بود راه میرفتیم انگار که روی

ابرا قدم میزدم.....کلی حرف زدیم ....حرف زدیم که نه بهتره بگم حرف زدم.....

اصلا انگار سکوت بلند مدتم یهویی شکسته باشه نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم و یه بند

حرف زدم....خلاصه که روز خیلی خوبی بود با سحرم.....دوستت دارم دوست داشتنی ترین

موجود دنیاااااا......

vahid vahid
۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۳:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر