یه وقتایی تو زندگی هست که یه اتفاق باعث میشه یه خط بطلان کشیده بشه
روی تمام باورهایی که تا اون لحظه از زندگی توی فکر ما شکل گرفته ...
بعد سالها زندگی و برخوردن به هزاران فراز و نشیب تو زندگی تقریبا به
این نتیجه رسیده بودم که حداقل من یکی طعم واقعی زندگی رو هیچوقت
نخواهم چشید....واقعا دیگه امیدی هم نداشتم .....زندگی نمیکردم و فقط
زنده بودم تا اینکه دست تقدیر طوری چرخ تقدیر منو چرخوند که یهویی
همه چیز عوض شد.....فرشته ایی پیدا شد ....فرشته ایی که اون خط بزرگ
و قرمز بطلان رو کشید روی همه ی باورهام از زندگی خودم........این فرشته
آسمونی با وجودی که زمان زیادی هنوز از حضورش نگذشته بود با صداقت
صافی و پاکی مهربونیش تونست بهم بفهمونه که هنوز خیلی مونده تا بفهمم
زندگیم چه طعمی داره.....این عزیز آسمونی به من یاد داد که هیچ وقت
برای چشیدن طعم واقعی زندگی دیر نیست.....حتی اگه یک ساعت بیشتر
تا مرگمون باقی نمونده باشه چون اگه طعم واقعی زندگی رو چشیدی اونقدر
سرمست میشی که نه میخوای و نه میتونی که قبل یا بعدش فکر کنی....
واین اتفاقی بود که با اومدن سحر تو زندگیم برام افتاد....ازت ممنونم سحرم
....فرشته ی آسمونی خودم.....قدرتو خواهم دونست......